بسمه تعالی
وصیتم را به نام خدا شروع می کنم که تمام هستى ما از اوست، مىمیراند، زنده می کند، و بازگشت همه ما به سوى اوست.
خدمت پدر و مادر عزیزم، و همین طور برادر و خواهرانم، سلام عرض می کنم.
مادر و پدر عزیزم،
از این که خداى بزرگ مرگم را فرا رساند که آن هم در این حالت، که در حال نبرد با باطل هستم، بسیارخوشحالم.
مادر و پدر عزیزم،
هنگامى که من در پایگاه نوژه بودم، هر وقت که رادیو وصیت نامه شهیدان را می خواند یا این که در کتاب می خواندم، در خودم احساس شرم می کردم که پس چرا من در جبهه نیستم و همیشه از خداى متعال می خواستم که قسمت من کند تا به جبهه بروم،
آخر دعایم مستجاب شد و من به جبهه رفتم.
مادر عزیزم،
از تو تمنا دارم که اگر خبر مرگ مرا شنیدى، هیچ ناراحت نشوی و البته مىدانم که خواهش هائى که می کنم صد درصد نمىتواند عملى شود،
زیرا هیچ مادرى تحمل از دست دادن فرزندش را ندارد، ولى به هر حال سعى کن کمتر ناراحت شوى.
این را بدان که تمام این جوانها که در جبهه کشته می شوند فرزندان تو هستند و بلکه بالاتر
پدر و مادر عزیزم،
از شما تمنا دارم اگر می خواهید روح من شاد باشد تا حد امکان بر مزار من گریه نکنید.
بلکه بر عکس، نقل و شیرینى تقسیم کنید و خوشحالى کنید که خداوند قسمت من کرد این گونه کشته شوم و بتوانم جانم را در راه اسلام و میهن فدا کنم.
در ضمن خواهش می کنم برایم چهل چراغ نگذارید،
مراسمى که خرج داشته باشد نگیرید، و بلکه پول آن را بین فقرا تقسیم کنید.
پدر و مادر عزیزم،
شما شبانه روز زحمت کشیدید و مرا بزرگ کردید، و اگر ناراحتى براى ما بچهها پیش مى آمد شب و روز شما یکى مىشد،
امیدوارم که از من راضى بوده باشید.
مادر عزیزم،
از تو تمنا می کنم که شیرت را بر من حلال کنی و از من راضى باشی.
پدر و مادر عزیزم،
می دانم که از دست من به خاطر این که نگفتم به جبهه می روم، خیلى ناراحت هستید،
اما این را باور کنید که این فقط و فقط به خاطر خود شماها بود و فقط می خواستم فکر نازنین شما را ناراحت نکرده باشم، چون هیچ وقت دوست نداشتم در زندگى حتى یک روز شما را ناراحت کرده باشم.
ولى چه شما از رفتن من خوشحال یا ناراحت به هرحال من باید مىرفتم،
این یک وظیفه شرعى بود و اگر به شما می گفتم و شما ناراحت مىشدید آن گاه در جبهه در فکر ناراحتى شما بودم و دیگر از عهده وظایف محوله برنمىآمدم،
به هر حال مرا به بزرگى و کرامتتان ببخشید و ان شاء الله که از مرگ من ناراحت نشوید و بلکه شادى کنید و مرگ مرا به یکدیگر تبریک بگوئید.
پدر مادر عزیزم،
این را بدانید که ما براى اسلامى مىجنگیم که رهبرانى چون امام خمینى دارد و شهیدانى چون بهشتى، رجائى، مطهرى.
من در ادامه راه این مردان بزرگ که همیشه در تاریخ زندهاند، این راه را برگزیدهام و هیچ هم ناراحت نیستم بلکه خوشحالم.
چند جملهاى با خواهران و همین طور برادر عزیزم،
از شما هم همین خواهشى که از پدر و مادر عزیز، کردم، دارم که بر مزار من آن گونه که گفتم باشید و ان شاء الله از من که هیچ کارى در راه رفاه شما نکردم، راضى بوده باشید
در ضمن از شما خواهش می کنم که اسلام حقیقى را در یابید و از این دولتى که کاملا مردمى است و همین طور رهبر عزیزمان حمایت کنید که حمایت از آنها حمایت از اسلام و خداست.
و اما اموالم که البته کوچک است:موتورم را به سعید بدهید البته به شرط آن که موتور را بفروشد و در راه فقرا خرج کند.
در بانک مسجد جامع حدود 12 هزار تومان پول دارم که 2 هزار تومان آن را به فقرا بدهید و 10 هزار تومان آن را هم بابا و مامان بردارند و هر جور که خودشان می خواهند خرج کنند.
در ضمن آن تلویزیون کوچک را هم به مریم بدهید و آن ضبطى که در کشوى میز است به یک بچه حزب اللهى فقیر بدهید.
برگرفته از وبگاه ajashohada.ir